افتاد مست عشق در آغوش نور ماه شب با هزار چشم درخشان و پر زخون سر مي كشد به بستر عشاق بي گناه نيزار خفته خامش و يك مرغ ناشناس هر دم ز عمق تيره آن ضجه مي كشد مهتاب مي دود كه ببيند در اين ميان مرغك ميان پنجه وحشت چه مي كشد
دوست من زيبا بود..وتلخ...
آپم...ومنتظر مقدمت