• وبلاگ : عشق، نغمه‏ي برتر
  • يادداشت : ... و عشق آمد و رفت! ـ شعري: از محمد مهدي؛ برادرم ـ
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    بسيار بد
    + بيتا 
    قشنگ بودولي يكمي رنگ و نوا دادن بد نيست
    ميشد هيچ كس تنها نبود


    كاش ميشدديدنت رويانبود


    من دعاكردم براي بازگشت



    دستهاي تو ولي بالا نبود



    گفته بودي كه فردا ميرسي




    كاش روز ديدنت فردا نبود



    سلام.ممنون از اينكه به احساسكده ام قدم گذاشتي.

    سلام

    اينجا تا بحال من اومدم؟؟؟؟؟

    منم اپم

    سلام كه نام خداست

    تبريك ميگم

    واقعا

    واقعا وبلاگ قشنگي داري

    دو اينكه شرمندم

    اخه من شما رو بجا نياوردم

    شما من رو حتي اد هم كرديد

    نمي دونم چي بگم

    بدرود

    به برادرتون هم تبريك ميگم به خاطر طبع شعرشون...بسيار زيبا بود. موفق باشيد
    سلام دوست من... منزل نو مبارك

    سلام

    ممنون كه سر زده اي...

    اين روزهايي كه دارد هي مثل باران يكريزي كه انگار قرار است تمام اشك خدا را يك جا خالي بكند توي تن آدمي، هي تند تند مي بارد...زمان دارد مي رود و حال و روز خوبي ندارم...

    باز هم سر بزن...

    سلام دوست مهربونم . امروز نيز با خواندن اين شعر يكي ديگر از اشعار زيبا را ديدم و دلشاد گشتم . در همه ي امور زندگيت موفق و شاد و عاشق و سر بلند باشي . ممنونم. ياحق

    shenidam mikhai beri baz mano tanha bezari,har chi yado khaterasposhte delet ja bezari, shenidam gofti negahesh vase cheshmam adie, har chizi hadi dare mohabatash ziadie, shenidam ye modati mikhai azam doory koni, ine rasmesh ke ba in divoone injoory koni? shenidam hamin rooza mikhay beri safar, be salamt azizam ama hamin joor bi khabar?

    منم و يه چمدون و جاده هاي بي سفر
    سرما و كلاغاي گنگ اسير و بي خبر
    يه بغل ستاره هاي كاغذي و آسمون
    واژه هاي ساده و قاصدكاي بي زبون
    منم و پرنده هاي سرخ و زرد قفسي
    قصه ي قطار پر مسافر دلواپسي
    با يه پنجره كنار كو چه هاي خيس شهر
    كوچه آشتي كنون و كوچه هاي قهر قهر
    ململ تكه و پاره رو سر كوه بلور
    چك چك زمزم و شيريني قطره هاي شور
    منم و يه قاب سبز و دونه هاي ريز برف
    قلم دريايي و جو هر خاك آلود حرف
    منم و يه روزنه قد نگاه پاك نور
    آشناي غربت شباي بي رمز عبور
    سايه ي سنگين رقص بي سكون فرفره
    گنبد طلا و جام چل كليد خاطره

    دل من زوزه ي بادُ زودتر از شما شنيده
    سوختن قاصدكا رو رو گلاي سربي ديده
    فصل باروني شيشه مونده و چترشو بسته
    تك تك دلخوشيا شو پشت ديوارا شكسته
    بي كفن پرنده ها رو تا لب دريا رسونده
    با مداد مشكي غم رقص امواجو پوشونده
    با سكوتش گريه كرده تا غريبه ها نبينن
    تا نفهمن چه گلايي دارن از باغچه مي چينن
    دست پاييز از درختا حرمت بهارو چيده
    دل من چهره ي صبحُ تو حجاب غنچه ديده
    از ستاره ها چي مونده باغ قاباي شكسته
    ديده زندگي ميون ابر تيره پيله بسته
    طعم تلخ اشك نور رو توي تاريكي چشيده
    نقشي كه شما نديدين روي باورش كشيده
    ***
    زندگي خيلي سياهه مثه شب ديده نمي شه؟
    اين همه مداد رنگي واسه رسم تيره گي شه؟
    كي مي گه شباي تيره قاتل دنياي رنگه
    به خدا آويز مهتاب گردن شبا قشنگه
    با همين تناي خسته با همين دلاي رنجور
    تور عاشقي يه گنجه واسه صيد ماهي نور

    ه دادم: چه كسي‌ست؟

    عشق گفتا: كه منم!

    گفتمش: از چه تو اينجا شده‌اي؟

    او بگفتا:

    ـ كه تو را گمشده‌اي يافته‌ام.

    ـ من در اين كارگهِ پستِ فلك، بارها گم شده‌ام،

    پس چه سا ن است كه كنون آمده‌اي؟

    هان؛ خود دانستم... به تماشايِ دو چشمانِ‌ تَرم نزد مجنون شده‌اي.

    رو سياهم اي عشق!

    با خود عهدي بستم،

    عهد آن بود كه: تا رفتن يار دل بدامن گيرم،

    چشم از هر اَحَدي دور كنم.

    با گلويي بسته، بغض بشكسته و گفت:

    عازم كوچه مه‌رويانم،

    هرچه ناگفته ميان تو و اوست، با مَنش باز بگو.

    چشم غرقابه‌ي خون،

    خَرگهِ عشق برون،

    اينچنينش گفتم:

    قبله‌گاهم بودي؛ قدس چرخيد به غرب...

    كعبه را يافته‌ام...

    بيش از اين سويِ تو لبّيك‌ كنان،

    عمر آتش نزنم،

    ريگ خنجر نكنم،

    مهرِ خود باخته‌ام.

    هِق‌هِقش باز نشست،

    لحظه‌اي بويِ بهشت آمد و رفت،

    بند از بندِ تنم باز گسست؛

    پس عنان از كفِ خود بنهادم،

    قفلِ در بگشادم.

    من چه كردم؟

    خدايا! مددي...

    يار بيرون از كلبه‌ي مخروبه‌ي من!

    پس چه‌سان پشتِ درش بنهادي؟

    آپم


    .......v///…..........
    ………(•)(•)/……..
    .. ooO¤(_)¤Ooo…
    ...acrid.blogfa....
    ....Oooo..............
    .....(....)...oooO...
    ......)..(....(....)....
    .....( _ )....)..(.....
    ...............( _ )....
    ...من اينجا بودم....
    .........................

    از دست رفته دين شما دين بياوريد
    خيزيد مرحمي از پي تسکين بياوريد
    دست خداست اين که شکستيد بيعتش
    دستي خداي گونه تر از اين بياوريد
    وقت غروب آمده، سرهاي تشنه را
    از نيزه هاي برشده پايين بياوريد
    امشب براي خاطر طفل سه ساله ام
    يک سينه ريز خوشه ي پروين بياوريد
    گودال، تيغ کند، سنان هاي بي شمار
    يک ريگ زار سفره ي چرمين بياوريد
    سرهاي ورق ورق همه قرآن سرمدي
    فالي زنيد و سوره ي ياسين بياوريد
    خاتم سوي مدينه بگو بي نگين برند
    دست بريده جانب ام البنين برند

    شعر از استاد عليرضا قزوه

       1   2      >